۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن غمگین» ثبت شده است

حرف های تلخ

سال سوم دبستان به پدرم گفتم امسال دوست ندارم با کیف و کفش کهنه ی خواهرم به مدرسه بروم گفتم دلم میخواهد مثل همکلاسی هایم کیف و کفش مخصوص خودم را داشته باشم از آن رنگ رنگی ها
نگفت نه اما خواست کمی صبر کنم، مدرسه ها شروع شد چند روز که گذشت دوباره همان حرف ها را تکرار کردم بعدش با عصبانیت فریاد زدم من از این کیف کهنه و کفش های وارفته خجالت می کشم پدرم صورتش سرخ شده بود و سرفه 
  • sorena
  • يكشنبه ۹ دی ۹۷

رفیق یه روزی میرسه که....

رفیق^^💋💧

یه روزی میرسه

صبح از خواب پا میشی*.*👐🏾🌤

گوشیتو ور میداری میبینی pm نداری ازم💬❌

میگیری میخوابی^^😴

ظهر پا میشی+.+☀️

میبینی تو تلگرام آفم📴

میبینی جواب کامنتای کسی رو هم ندادم^^:)💧

اس میدی💬

ج نمیاد;)🖖🏼

ناراحت میشی :"(💧

بعد یساعت باز اس میدی💬

ج نمیاد^^:)‼️

زنگ میزنی☎️

  • sorena
  • پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷

خدایا منو از چی میترسونی

خُــــداااااااا


مَـنو از چـی مـی تـَرسُـونـی؟


جَـهنَّـمِـت ؟


مـَن عِـشقــَم تـــُو بغَــلم از دورُی عشِـقـش گِـریــه ڪَـــرد


جَـّهنـم تَـر از ایـــن سُراغ داری رو ڪٌـن...

  • sorena
  • يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷

بعد از مرگم

بعد  ﻣـــــﺮﮔـــــﻢ . . .


* ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻗﺒـــــﺮﻡ ؛ ﻧﻪ ﻧـــــﺎﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻧﻪ ﻧﺸﻮﻧـــــﯽ ! ! !


* ﻓﻘﻂ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ؛ ﺍﯾﻨﺠـــــﺎ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫــــــــــﺰﺍﺭ بار ﻣـــــﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧـــــﺪﻩ ﺷﺪﻩ ! ! !


* ﺑﻨﻮﯾﺴﯿـــــﺪ ﺍﯾﻨﺠـــــﺎ ﻗﺒـــــﺮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ؟ ! ؟


* ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﻪ ﺗـــــﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻫــــــــــﺰﺍﺭ ﺗـــــﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺯﻧـــــﺪﻩ ﺑﻪ ﮔـــــﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ! ! !

  • sorena
  • يكشنبه ۴ آذر ۹۷
این وبلاگ در ستاد ساماندهی ثبت شده است
موضوعات
نویسندگان